دیدار با خانواده شهید قاسم پور عابد توسط اعضای کانون بسیج جامعه پزشکی بیمارستان ابن سینا
مسئولین بیمارستان ابن سینا پای صحبت خواهران شهید پور عابد
درایام هفته دفاع مقدس با افتخار و تکلیفی از سر تعظیم به مقام شهید و شهادت ، علی محمد ثنایی نژاد مدیر بیمارستان و مدیر کانون بسیج جامعه پزشکی بیمارستان ابن سینا به همراه مدیر روابط عمومی و جانشین کانون بسیج جامعه پزشکی بیمارستان و نماینده بانوان این مرکز به دیدار خانواده شهید والا مقام "قاسم پورعابد"رفتند.
شهید قاسم پورعابد در 26 آذرماه 1333 در یک محله قدیمی از محلات شهر شیراز به دنیا آمد. بعد از تحصیلات ابتدایی وارد دبیرستان شد و بعد از دریافت دیپلم نیز، برای خدمت در نظام وظیفه به کرمان اعزام شد و بعد از این که سربازی اش در سال 1356 تمام شد، در قسمت مخابرات دانشگاه شیراز به عنوان تلفنچی مشغول به کار گردید. در راهپیمایی هایی که قبل از انقلاب بر ضد رژیم شاه صورت می گرفت، قاسم همراه با جوانان و دانشجویان انقلابی شرکت می کرد و در پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) نیز از هیچ تلاشی کوتاهی نمی کرد. شب ها تا دیر وقت در کوچه پس کوچه ها و خیابان های شیراز، اعلامیه های امام را پخش میکرد که یک بار هم توسط مأموران دستگیر شد.
او با روحیه خستگیناپذیرش مدام در پی طرح و اجرای نقشههای انقلابی بود که از شور و علاقهی فراوان او به امام و انقلاب نشأت میگرفت. یک¬بار هم بعد از کلی برنامه و نقشه ریختن، طرحی ریخت تا به کرمان سفر کند و بتواند از آن جا سلاح گرم تهیه کند برای مبارزه با مأموران ساواک؛ اما متأسفانه این برنامه لغو شد و نتوانست به آن جا برود. قاسم علاقه زیادی به امر جهاد و شهادت در راه خدا داشت و همیشه در صف اول تظاهرات بر ضد رژیم شاه حاضر می شد.
صبح روز 12 بهمن که حضرت امام خمینی (ره) به ایران آمدند، آنقدر خوشحال بود که با شوق زیاد سوار ماشین پیکانش می شد و در خیابانها نقل، شیرینی و شکلات پخش می کرد. روز یکشنبه 22 بهمن سال 1357 به حرم شاهچراغ (ع) که محل تجمع تظاهرکنندگان بود، می رود و در برنامه حمله به کلانتری 3 شیراز که توسط نیروهای مردمی صورت گرفت، شرکت می کند و در همین حین از ناحیه دست دچار مجروحیت می شود و به خانه برمی گردد. مادرش با دیدن این وضعیت، نگران شده و از پسرش خواهش می کند که دیگر در راهپیمایی ها شرکت نکند؛ اما قاسم که عشق مبارزه در دلش جوانه زده، دست بردار نبود. رو به مادر کرد و گفت: مادرجان! این راه، راه اسلام است و من باید این راه را ادامه بدهم. فقط اگر که شهید شدم، برایم گریه نکنید. این آخرین جملات قاسم با مادرش بود و بعد از آن به قصد رفتن به سمت راه پیمایی از خانه بیرون می آید. انگار که با خدای خودش عهد بسته بود که تا خونش را در راه انقلاب نثار نکند، آرام و قرار نگیرد. بالاخره با تلاش زیادی موفق می شود تا سلاحی تهیه کند و مشغول دفاع بشود. تا این که سرانجام در حمله به شهربانی شیراز و در حالی که مشغول تیراندازی به سمت نیروهای ضدانقلابی بود، با اصابت تیر تفنگ ژ3 که از روی برج به پهلویش شلیک شده بود، شهد شیرین شهادت را نوشید؛ در خانه بعد از این که چند ساعت از آمدنش خبری نمی شود، مادر چشم انتظار و نگران به دنبال پسر به سمت خیابان راهی می¬شود. دوستان قاسم هم در حال سرکشی از بیمارستان ها تا این که بالاخره در بیمارستان شیراز، کفش قاسم را پیدا می-کنند و مطمئن می شوند که باید در این بیمارستان بستری شده باشد. بعد از جستجوی بسیار بالاخره در سردخانه بیمارستان، جسد شهید را پیدا می کنند.روحش شاد و یادش گرامی باد